درگیر تجربه های مشابه م
و دل بستن به تکیه گاه های نامطمئن
امروز و نباید میرفت
وقتش نبود
.
.
.
از رنجی خسته ام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته ام که از آنِ من نیست
با نامی زیسته ام که از آنِ من نیست
از دردی گریسته ام که از آنِ من نیست
از لذّتی جان گرفته ام که از آنِ من نیست
به مرگی جان می سپارم که از آنِ من نیست